رمان_مانارولا_فصل اول_پارت دو

در طی این دوسال با پسری به نام رائول که راننده ی آن خانه بود, آشنا شد. او وقت های آزادش را با اون پسر میگذراند. از آن موقع به بعد آن دو با هم دوست های صمیمی بودند. 

تا این که روزی رسیدو خانم اون خونه کوردلیو رو به تهمت دزدی بیرون انداخت. کوردلیو ی بیچاره بعد از این که از اون خونه بیرون رفت, تنها تو خیابون ها قدم می زد.

هوا سرد شده بود و رعد و برق میزد.

یک ماشین مدل بالا با صدای موزیک بلند کنار کوردلیو ایستاد و مدام چراغ می زد اما کوردلیو اهمیتی نمی داد تا این که صاحب ماشین شیشه رو کشید پایین:

_هی کوردلیو

کوردلیو: با منی؟

_آره بیا بالا

کوردلیو: بیام بالا؟!چرا؟

_می خوام باهات حرف بزنم.

کوردلیو:چه حرفی دارید؟ اصلا شما کی هستید؟ اسم من رو از کجا می دونید؟

_زیاد حرف نزن بیا بالا

کوردلیو گوش نکرد و به راهش ادامه داد.

_ببین کوردلیو, می دونم که هیچکس برات نمونده. می دونم کسی نیست که بهش اعتماد کنی. خواهش می کنم که بیا تو ماشین تا باهم حرف بزنیم.

بالأخره کوردلیو سوار ماشین شد.

کوردلیو: خوب زود حرفتو بزن. اول بگو کجا داریم میریم

_داریم میریم دهکده ناپل!

ادامه دارد....

نویسنده:فریماه عظیمی

تایپیست:رومینا هاشمیان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 5 بهمن 1395 | 20:1 | نويسنده : رومینا هاشمیان |