رمان_مانارولا_فصل اول_پارت یک

دهکده ی کوچکی بود در ایتالیا به نام مانارولا.

مردمان کمی در این دهکده زندگی می کردند.

در این دهکده دختری 19 ساله همراه پدرش در خانه ای کوچک زندگی می کرد. نام این دختر کوردلیو دیکنز و پدرش کنت الکساندر دیکنز بود. مادر او هنگامی که کوردلیو 15 سال داشت, در حمله ای از دهکده ناپل کشته شد.

پدر او مریض بود و کوردلیو مجبور بود به تنهایی کار کند تمام پولش را برای خرید داروهای پدرش مصرف کند.

در آن دوره, تمام اشراف زاده های دهکده ی ناپل به فکر نابودی دهکده ی مانارولا بودند. هر چند وقت یک بار به مانارولا حمله می شد و تعداد زیادی از مردم به قتل می رسیدند. 

یک شب هنگامی که همه ی مردم شهر خواب بودند و سکوت تمام دهکده را فرا گرفته بود, صدای شلیک گلوله به گوش مردم رسید. همه ی مردم از خانه هایشان بیرون آمدند و متوجه شدند که سربازان ناپل دوباره به دهکده حمله کرده اند.

سربازان وارد دهکده شدند و همه ی مردم رت شکنجه دادند به قتل رساندند. کوردلیو ترسیده بود و گوشه ای از خانه قایم شده بود. پدر مریضش هم روی تخت دراز کشیده بود و نمی توانست هیچ حرکتی کند.

دقایقی گذشت تا کوردلیو از جایش بیرون آمد و به سمت پدرش رفت تا او را بلند کند و از آنجا ببرد. اما چند ثانیه نگذشت که سربازان محکم در خانه را باز کردند.

کوردلیو خیلی ترسیده بود و به جای اولش برگشت. او چشمانش را بسته بود و اشک می ریخت و از ترس می لرزید که ناگهان صدای وحشتناک شلیک گلوله را شنید.

کوردلیو از جایش بیرون آمد. با قدم های لرزان به سمت پدرش رفت, کنار او نشست و دید که به دست او شلیک شده است.

ناگهان او صدای کسی را شنید:همه باید بمیرند. همه ی خانه ها را بگردید, هیچکس نباید زنده بماند. 

کوردلیو ترسید و فورا یواشکی از خانه خارج شد. دلش نمی خواست این کار را کند چون پدرش در خانه تنها بود ولی مجبور بود.

کوردلیو دوان دوان از دهکده اش دور می شد که به خانه ای بزرگ رسید. 

وقتی که با اجازه ی صاحب خانه وارد خانه شد و موضوع را برای آن ها بازگو کرد صاحب خانه به او گفت که ما به یک خدمت کار نیاز داریم و تو می توان ی در اینجا بمانی. کوردلیو از شنیدن این حرف خوشحال شد و از طرفی هم ناراحت چون از پدرش هیچ خبری نداشت.

ادامه دارد......

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 4 بهمن 1395 | 19:36 | نويسنده : رومینا هاشمیان |