دنیل: اووف, قشنگ معلومه حواست به منه.
دایه: هی دختر غذاتو بخور
کوردلیو: میل ندارم.
دنیل: کوردلیو! تو این خونه حرف حرفه دایست. پس به حرفش گوش بده و غذاتو بخور.
لوییسا: اوه. خدای من. دنیل! خجالتش ندین. شاید بلد نیست که چطوری غذا بخوره.
دنیل: لوییسا تو اگه حرف نزنی نمی گن لالی.
لوییسا: بی ادب.
دنیل: زود باش. شروع کن. اگه نخوری منم نمی خورما!! اونوقت زخم معده می گیرم و تو هم پرستارم میشی.
کوردلیو کمی لبخند زد و مشغول خوردن شد.
چند روزی گذشت...
دنیل در این چند روز مدام کوردلیو رو به پاساژ های مختلف میبرد تا لباس مورد دلخواهش رو انتخاب کنه.
لوییسا: چه عجب کوردلیو خانم سخت پسند چند تا لباس انتخاب کرد.
دنیل: لوییسا.
لوییسا: راست میگم دیگه اگه اصرار نکرده بودم الان اون لباس گل گلی رو برداشته بود.
کوردلیو دست لوییسا رو کشید و اونو برد یه گوشه ای.
کوردلیو: ببین لوییسا اگه میبینی جوابت رو نمیدم فقط و فقط به خاطر دنیله وگرنه خوب بلدم دهنتو ببندم.
لوییسا: آخه اسکلی مثل تو چجوری میتونه جواب منو بده.
کوردلیو زد تو گوش لوییسا.
کوردلیو: ببند دهنتو
لوییسا: تو یه میمونی.
کوردلیو: نبینمت.
کوردلیو اینو گفت و رفت.
دنیل: هی! شما چی میگفتین؟ من دهنمو صاف کردم تا کوردلیو احساس کنه ما پدر و مادرشیم اونوقت تو باعپهاش دعوا میکنی؟
لوییسا: باشه باشه همیشه منو مقصر بدون.
دنیل: خوب بریم دیگه فردا هم میایم خریدای عروسی رو میکنیم.
لوییسا: فردا هم باید ده ساعت صبر کنیم تا کوردلیو یه لباسی برا عروسی بخره.
نظرات شما عزیزان:
.: طراحی شده توسط تک اسکین :.