رمان_مانارولا_فصل اول_پارت پنج

دنیل: اووف, قشنگ معلومه حواست به منه.

دایه: هی دختر غذاتو بخور

کوردلیو: میل ندارم.

دنیل: کوردلیو! تو این خونه حرف حرفه دایست. پس به حرفش گوش بده و غذاتو بخور.

لوییسا: اوه. خدای من. دنیل! خجالتش ندین. شاید بلد نیست که چطوری غذا بخوره.خنده

دنیل: لوییسا تو اگه حرف نزنی نمی گن لالی.

لوییسا: بی ادب.

دنیل: زود باش. شروع کن. اگه نخوری منم نمی خورما!! اونوقت زخم معده می گیرم و تو هم پرستارم میشی.

کوردلیو کمی لبخند زد و مشغول خوردن شد.

چند روزی گذشت...

دنیل در این چند روز مدام کوردلیو رو به پاساژ های مختلف میبرد تا لباس مورد دلخواهش رو انتخاب کنه.

لوییسا: چه عجب کوردلیو خانم سخت پسند چند تا لباس انتخاب کرد.

دنیل: لوییسا.

لوییسا: راست میگم دیگه اگه اصرار نکرده بودم الان اون لباس گل گلی رو برداشته بود.

کوردلیو دست لوییسا رو کشید و اونو برد یه گوشه ای.

کوردلیو: ببین لوییسا اگه میبینی جوابت رو نمیدم فقط و فقط به خاطر دنیله وگرنه خوب بلدم دهنتو ببندم.

لوییسا: آخه اسکلی مثل تو چجوری میتونه جواب منو بده.

کوردلیو زد تو گوش لوییسا.

کوردلیو: ببند دهنتو

لوییسا: تو یه میمونی.

کوردلیو: نبینمت.

کوردلیو اینو گفت و رفت.

دنیل: هی! شما چی میگفتین؟ من دهنمو صاف کردم تا کوردلیو احساس کنه ما پدر و مادرشیم اونوقت تو باعپهاش دعوا میکنی؟

لوییسا: باشه باشه همیشه منو مقصر بدون.

دنیل: خوب بریم دیگه فردا هم میایم خریدای عروسی رو میکنیم.

لوییسا: فردا هم باید ده ساعت صبر کنیم تا کوردلیو یه لباسی برا عروسی بخره.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 8 بهمن 1395 | 20:35 | نويسنده : رومینا هاشمیان |